جدول جو
جدول جو

معنی ته ور - جستجوی لغت در جدول جو

ته ور
در کنار تو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهور
تصویر تهور
شجاعت، دلیری، گستاخی، بی پروایی، به واسطۀ بی پروایی دچار حادثه و آسیبی شدن، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته پر
تصویر ته پر
تفنگ ته پر، تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ پُ)
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ وِ)
مونته وردی. آهنگساز شهیر ایتالیا (1567- 1643 میلادی) و یکی از ابداع کنندگان اپرا در این کشور است. آثاری چون ’اورفئو’، ’آریانا’ و تاجگذاری ’پوپه’ (دومین زن نرون سزار روم که به دست شوهرش کشته شد) و جز اینها از او باقیمانده است. ضمناً تصنیفات و اشعاری از او انتشار یافت که انقلابی در زبان موسیقی به وجود آورد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ وَ)
آنکه عیب سکته داشته باشد وآن را به تازی سکوت خوانند. (آنندراج) :
پای خردم ز سنگ جهال
اعرج شد و سکته ور شد اقوال.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین از استان تهران. محلی جلگه و معتدل است. 335 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تیوای بی باکی نترسی بی پروایی، فرو ریختن ساختمان، مردانگی، شکستن سرما منهدم شدن فرو ریختن بنا، بی باکی کردن بی پروایی کردن، بی باکی بی پروایی گستاخی، جمع تهورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکته ور
تصویر سکته ور
کسی که بیماری سکته داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهور
تصویر تهور
((تَ هَ وُّ))
ویران شدن، بی باکی کردن
فرهنگ فارسی معین
بی باکی، بی پروایی، جرات، جسارت، سرنترسی، دلاوری، دلیری
متضاد: جبن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمت پشت، از راه پشت سر، پشت بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک سو یک طرف، هم دست و هم کاسه شدن، مستمر، اتا دیم
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سوگند، به معنی: قسم به سر تو، برآمدن آفتاب، هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
برای تو
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف شخص، دور و بر فرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن به اشخاص، اطراف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خجالتی، کم رو
فرهنگ گویش مازندرانی
بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، ابا کردن، بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، اباکردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرگویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی